محل تبلیغات شما

یک پسری هست توی شرکت اسمش پیتره اِی! بدم نمیاد ازش، خوش قیافه و خوش هیکله! اهل ورزش و غذای سالم و کلا کارهای مثبت!! سرش به کار خودش گرمه بعضی وقتا میبینم میخواد سر صحبت رو باز کنه   و منم همینطور! چند بار گفته بیا بریم باهم باشگاه، منم یکطوری پیچوندم، البته به همه میگه بیاین بریم باشگاه.

خلاصه، نمیدونم دیروز چی شد سر میز ناهار به همکارا و من گفت میاین بریم کلاس نقاشی، منم برای اینکه تابلو نشه که ذوق مرگ شدم از پیشنهادش گفتم اون زمان دانشگاه دارم!! (خلم نه؟ من عاشق نقاشی ام!!)

شب هم همه رفتیم بیرون باهم یکمی حرف زدیم و نقاشی هام رو بهش نشون دادم.

ولی امروز که دارم فکر میکنم میبینم بهش حسی ندارم، فقط برام یکذره جذابه! اما اینطوری نیست که بخوام بهم توجه کنه! در مقابل فیلیپ رو خیلی خیلی دوست دارم (چند ماهه از شرکت ما رفته)، یعنی واقعا دست و پام رو گم میکنم هر وقت میبینمش، که یک وقت نفهمه ازش خوشم میاد! بعد دیشب با دوستش اومده بود و من داشتم از حسادت میمردم  همه هی پرسیدن دوست دخترته؟ که آخر گفت نه! اعصابم راحت شد ، ولی تابلو بود نه خانومه از من خوشش اومده بود و من نه! ما خانوما خیلی موجودات عجیبی هستیم؟ چطوری این حس ها رو میگیرم از همدیگه؟ همه اینطورن؟ یا کلا من توهم دارم؟ احتمالا من توهم دارم!

بعد دیگه تا 2 شب بیرون بودیم، روی مبل نشسته بودیم دور هم و اینقدر فیلیپ من رو محکم بغل کرده بود و با دست گرمش دستم رو گرفته بود که دلم میخواست زمان متوقف بشه. چرا نمیتونم بهش احساساتم رو بگم؟ اون هم همین حس رو به من داره یا نه؟ دیگه حس کردم نگاه همکارا خیلی سنگینی میکنه و جام رو عوض کردم (دیوانه ام!!!)

شب هم توی راه دنیل من رو رسوند به ایستگاه اتوبوس و هی گفت تو خیلی دختر خوبی هستی میخوام با پیتر دوست بشی، اون هم خیلی پسر خوبیه و از این حرفا منم گفتم پسر جذابیه ولی من الان دنبال هیچکی نمیگردم  

Entering those wild uncontrollable mood swings again

من باید اول خودم رو دوست داشته باشم

بررسی ورزش و رژیم

رو ,خیلی ,منم ,هم ,دوست ,بریم ,و من ,بود و ,من توهم ,ام شب ,اومده بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها